Telegram Group Search
جنبش تغییر مذهب در میان مردم عرب

قسمت دوم: نعیم

🖊 عقیل دغاقله

نعیم را برای اولین بار در تابستان ۲۰۱۶ در یک جلسه جمع آوری خیریه دیدم. جلسه در مسجدی در منطقه عین دو برگزار شده بود. آنها از بسیاری دعوت کرده بودند تا کمک کنند برای سال تحصیلی جدید و برای کودکان وسایل آموزشی (از کیف تا پول نقد تا کتاب) تهیه کنند و در میان کودکانی که نیاز داشتند توزیع کنند. بیش از ۱۰۰ نفر در آن جلسه بودند. حضار همه گونه بودند. مذهبی و غیر مذهبی. سنی و شیعی. نعیم با مهارت و با عربی فصیح حضار را قانع می کرد تا کمک کنند و موفق هم بود.

بعد از جلسه با نعیم صحبتی داشتم و آن صحبت تبدیل به دوستی شد. نعیم از همسرش صریح تر بود. او خود را از پیروان اهل سنت می دانست. او می گوید «حکومت در ابتدا به ما می گفت وهابی اما هر چه گذشت فهمیدند که ما وهابی نیستیم. ما اهل سنتیم. البته هستند کسانی که سلفی شده اند، اما اکثر فقط اهل سنتی هستند که میخواهند خود را از خرافات و شرکی که می بینند دور کنند.»

نعیم پس از فعالیتی که در دانشگاه داشت بازداشت می شود. حدود شش ماه در زندان می ماند: یک ماه و نیم در انفرادی و ما بقی در
زندان شیبان اهواز. او می گوید «آن موقع هنوز بحث تغییر مذهب جدی نبود. ما برای کارهایمان در دانشگاه بازداشت شده بودیم. آنجا برگه ای به ما داده بودند که بنویسید «تجزیه طلب هستیم» تا آزاد شوید. من رد می کردم. اصلا کار ما ربطی به تجزیه طلبی نداشت. اما همان جلساتی که برگزار می شد و همه با لباس عربی می آمدند کافی بودند تا اسم تجزیه طلب به ما بخورد. بعد هم منابع مالی ما را می خواستند.»

او ادامه می دهد «همه چیز از جیب خودمان بود. کسی که تایپ می کرد از خودمان بود، کسی که می نوشت از خودمان بود و کسی که تکثیر می کرد، نامش امیر بود که یک مغازه کامپیوتر در نادری داشت. اما آنها دنبال منابع بیشتر بودند. بالاخره پرونده ای تشکیل دادند و آزاد شدم.»


نعیم که آزاد می شود همه هم و غم اش می شود ازدواج با سارا. او می گوید «به معنای حقیقی» همه چیز را کنار گذاشته بود. برای او سارا تنها کسی بود که باعث شد زندگی را ادامه دهد. در ذهن او بود و کمک کرد تا تاب بیاورد و دوباره به زندگی بچسبد.»

نعیم از دانشگاه هم تعلیق شده بود و بازگشت او منوط به نامه ای از دادگاه یا قاضی پرونده شده بود،که چون پرونده اش هنوز در جریان بود، نامه ای ندادند. در همان زمان اعتراضات ۲۰۰۵ اهواز در واکنش به نامه ای که ابطحی داده بود -و هدف آن تغییر ترکیب جمعیتی منطقه به سود مردم فارس بود- رخ داد و روز به روز گسترده تر می شد. ابطحی نامه را تکذیب کرده بود. اما اعتراضات گسترده تر می شد. نعیم می گوید «یک روز به تصادف به یکی از این اعتراضات خوردن. همراه جمعیت شدم. احساس مرا گرفته بود. دیگر، نفهمیدم چه شد تا آنکه روز بعد دوباره به خانه مان ریختند و باز بازداشت شدم!»

نعیم البته همیشه فعالیت های خود را داشت. در دوره دبیرستان نیز با دوستانش عکسی را طراحی کرده بودند که بر روی آن نوجوانی با چفیه بود که سنگی پرتاب می کرد و بر روی آن نوشته بود «دوباره باز می گردیم…». هنوز عکس را در کیف جیبیش نگاه می داشت. می گوید هنوز به آن حرف باور دارد. «آنها ما را حذف کردند، اما ما دوباره بر می گردیم.»

بعد از سال ۲۰۰۵، نعیم که از زندان آزاد می شود با سارا ازدواج می کند و در اتاقی در خانه پدری ساکن می شود: «همه چیز سخت می گذشت. بار دوم که از زندان آزاد شدم، دوستانم هم نبودند. خیلی هایشان به خارج فرار کرده بودند. خیلی ها هم هنوز در زندان. اخراج از دانشگاه هم عذابم را دو چندان کرده بود.»

تغییر مذهب در همین زمان به خانه سارا و نعیم می آید. به قول او «هر روز می نشستیم و درباره دین صحبت می کردیم. بیرون از خانه من با دوستانم صحبت می کردم و سارا هم با دوستانش. سارا متدین بود، اما دیگر به شیعه باور نداشت. من هم که خیلی دینی نداشتم، اما وقتی به خانه یکی از دوستانم که به اهل سنت پیوسته بود می رفتم، احساس خوبی به من دست می داد. صدای قرآن را که می شنیدم، آرامش میداد. وقتی آنجا شیعه را نقد می کردند، حس میکردم حرف دلم را می زنند. حس می کردم که اینها [حکومت] با همین شیعه سر ما را بریده بودند. من سنی شدم. سارا حاضر نبود این را بگوید. می گفت من مسلمان هستم. همه شاخه های اسلام انحرافی هستند. از آنروز سارا دوباره به قرآن بازگشت. در خانه همیشه صدای قرآن بود، به گونه ای که صدای پدرم درآمده بود: «این پسر که خدا را نمی شناخت، الان 24 ساعته ما را دیوانه کرده است.»

ادامه دارد..

https://www.tg-me.com/amajallah
جنبش تغییر مذهب در میان مردم عرب

قسمت سوم: امتناع

🖊 عقیل دغاقله

سارا پدیده تغییر مذهب را به گاز تشبیه می کند. می گوید مانند گازی است که یکباره در هوا منتشر شده است. همه کم و بیش از آن متاثر شده اند. برخی کمتر و برخی بیشتر. راست می گوید اندیشه ها خصلت گازی نیز دارند. گاهی پیش می آید که اکثر افراد - در یک آن- به یک ایده برسند و به یک گونه بیندیشند. اندیشه ها و احساسات -و به نوعی تمامی واقعیت های اجتماعی- بیش از آنکه امری فردی باشند، امری اجتماعی هستند. نیروهایی وجود دارند که در یک لحظه همه ما را به صف می کنند، همانگونه که مغناطیس ذرات کوچک آهن را به صف می کشد.

هنگامی که به تغییر مذهبی به اینگونه بیندیشیم، آنگاه باید بپرسیم که چه نیروهای اجتماعی به آن شکل و قوام می دهند. و سوال کلیدی تر و مهمتر این است که چگونه مردمی که از منظر اثنیکی در اقلیت هستند، دین اکثریت را رها می کنند و دین اقلیت (اهل سنت) را می پذیرند؟ این تغییر چگونه قابل فهم است؟ و چگونه می توان آن را تحلیل کرد؟

از خلال مشاهدات و کار میدانی که انجام دادم این تغییر مذهب را نمی توان به جز در قالب مقاومت (یا امتناع) فهمید: مقاومت در برابر ناسیونالیسم ایرانی که سعی می کند مردم عرب را با تاکید بر مذهب تشیع ادغام کند، اما در این فرایند تجربه وجودی آنها را نادیده بگیرد. پدیده تغییر مقاومت در برابر نوعی از ادغام است که بدترین انواع استثمار، بهره کشی و سرقت و تخریب منابع طبیعی را توجیه کند و خصلت اثنیکی آنها را نامرئی می سازد با این گفتمان که بالاخره آنها نیز ایرانی هستند و شیعه، «مانند بقیه ملت ایران». و بدین سان تجربه تاریخی آنان را بی معنا می سازد و کنار می گذارد.

برای اینکه این نکته را متوجه شویم باید مقاومت را به عنوان ابزار تشخیص قدرت به کار ببریم. این همان شیوه و متدی است که لیلا ابولقود، انسان شناس معروف، تئوریزه می کند و به ما معرفی می کند. بر این اساس، تغییر مذهب-به عنوان شیوه ای از مقاومت- اشاره به کارکرد تشیع در فرایند اعمال قدرت بر اقلیت عرب دارد. و برای فهم این نکته باید آن را در فرایند تحول ناسیونالیسم ایرانی بفهمیم.

تغییر مذهب، بدین معنا، بخشی از پروژه مستمر دولت-ملت سازی در ایران است، پروژه ای که در درون خود هم ادغام می کند، هم حذف. هم به شکل مستمر تصویر ایرانیت را بازسازی می کند و هم دیگر سازی می کند، و البته از دل این دیگر سازی شکل های جدیدی از مقاومت و نه گفتن نیز ظاهر می شود.

در چنین خوانشی، تغییر مذهب یک امتناع (refusal) است: امتناعی که پروژه دولت-ملت سازی را به چالش می کشد و رابطه مسلط و تابع (تحت سلطه) را نفی می کند. این تغییر به زبان بی زبانی فریاد می زند که اگر می خواهی تنها بر مبنای دینم لباس ایرانیت بر تنم کنی، پاسخ من «نه» است. اگر هدف ناسیونالیسم مذهبی پر کردن شکاف های اثنیکی با اشتراکات دینی است، پاسخ من به این پروژه «نه» است، یک نه که با تحول آن ناسیونالیسم نیز دگرگون می شود و توسعه می یابد.

البته که این نوع «نه» گفتن در میان بسیاری از افرادی که تغییر مذهب داده اند عامدانه یا برنامه ریزی شده نیست. شاید حتی خودآگاهانه نباشد. اما هنگامی که نقطه ها را به هم متصل می کنیم، هنگامی که روایت ها را می خوانیم، متوجه می شویم که تغییر مذهب در تقاطع دین، ناسیونالیسم و قومیت در ایران شکل می گیرد و تنها در قالب آن امتناع می توان آن را فهمید.

و مهمتر آنکه این تغییر مذهب به ما باز یادآور می شود که مفهوم ملیت و ایرانیت را که این میزان طبیعی و مفروض می گیریم چگونه همزمان بر ساخته می شود، دگرگون می شود و به چالش کشیده می شود. بسیاری از افرادی که مسیر تغییر را گذرانده اند، به ویژه آنانی که پا به سن تر هستند، روزی همگام با بسیاری از مردم ایران، در قایق انقلاب ۵۷ که به رنگ اسلام و تشیع درآمد سوار شدند. آنها فکر می کردند که چسب تشیع می تواند مرهمی باشد بر زخم ناسیونالیسم قومی (ethnic nationalism) پهلوی باشد. اما امروز که آن مرهم هژمونی اش را از دست داده است، باز همان زخم ها باقی مانده اند: دردناک تر، خطرناک تر، عیان تر.

و البته با یک تفاوت دیگر: روایت مرکزنشینان از ایران طبیعی تر شده است. آنها به آن مومن تر شده اند و هر صدایی از پیرامون -از جمله پدیده تغییر مذهب- را در قالبی به جز ضدیت با ایران نمی بینند. ترجیح نشنیدن، ندیدن و نگفتن است. ترجیح سکوت است تا آنکه واقعیت خود را به بدترین شکل ممکن تحمیل کند.

ادامه دارد….

https://www.tg-me.com/amajallah
شبکه های اجتماعی و اهمیت آموزش علوم انسانی جدید

🖊 عقیل دغاقله


«از ابتدای بشریت تا همین اواخر، سکس توسط زن‌ها احتکار شده بود و فقط به بهای پذیرش مسئولیت زندگی به مردها ارائه می‌شد. .. مدرنیته در حال شکستن این احتکار هست.» این توییت جالبی بود که امروز در توییتر دیدم و اقبال فراوانی پیدا کرده بود.

این البته یک نمونه از هزاران گزاره ای است که هر روز در شبکه های اجتماعی تولید می شوند و مانند ویروسی ذهن ها را آلوده می سازند و نشان از خلائی بزرگ در جامعه دارند: غیاب آموزش های علوم انسانی جدید. اما اجازه بدهید اول مشکل توییت را ببینیم و بعد به ادامه مبحث بپردازیم.

مشکل اول آن تعمیم به کل تاریخ بشریت است. در حقیقت هر خواننده ای باید در همان ابتدا وقتی عبارت «از ابتدای بشریت تا همین اواخر» را می دید. این توییت را به سبد مهملات می انداخت. اما مهمتر از آن عدم آشنایی نویسنده توییت با ساخت مردسالارانه جوامع است. در یک نظام پدرسالار، کارکرد اصلی رابطه جنسی نه لذت که تولید و تداوم قدرت و ثروت مردان است. همه هدف به دنیا آوردن فرزندان ذکوری است که بتواند آن قدرت و ثروت را افزایش دهد و به ارث ببرد. به همین دلیل زن ناموس می شود تا مرد مطمئن شود این نطفه اوست که وارث است. موضوع البته با فرایند تکامل هم ارتباط دارد که جای بحث آن در اینجا نیست.

هدف این نوشته البته نقد آن مهمل نیست. هدف پرداختن به معضل فقدان آموزش های علوم انسانی جدید است. در فقدان این آموزش ها با ظهور افرادی روبرو هستیم که مدام در شبکه های اجتماعی گزاره می بافند و همچون ویروسی ذهن ها را آلوده می سازند. شبکه های اجتماعی نیز این امکان را ایجاد کرده اند تا افراد و گروه های پرطرفداری با نام های مستعار و حقیقی پیدا شوند که تولید و انتشار آنها را به عهده بگیرند. کلاهبردارانی که کارشان تولید گزاره های تقلبی و جعلی است.

موضوع زمانی جدی تر می شود که با خصلت الگوریتمی رسانه های اجتماعی و الگوریتم های ذهن خودمان آشنا شویم. شبکه های اجتماعی به تدریج تنها مشابه پست هایی که با آنها تعامل داریم را به ما نشان می دهند. برای مثال هنگامی که پستی آغشته به توهم توطئه را لایک کردید، پست های مشابه بیشتری خواهید دید و در دام آنها گرفتار می شوید. الگوریتم های ذهنی ما نیز به همین شیوه عمل می کنند و آنهایی که با افکارمان نمی خوانند را رها می کنیم.

نتیجه فرایند فوق این می شود که فرد در حلقه های بسته ای قفل می شود. دیدن یک گزاره ویروسی، مهمل دیگری را برای او می آورد و مدام این حلقه تکرار می شود تا خود فرد تولید کننده و نقطه انتشار آنها شود.

چالش دیگری که وجود دارد این است که این گزاره های مهمل اکثر توسط افراد و حساب هایی مطرح می شوند که یا شناخته شده نیستند یا با نام های مستعار فعالند و اغلب دست کم گرفته می شوند. تصور می شود که آنچه که آنها تولید می کنند آنقدر مبتذل است که ارزش پرداختن را ندارد. تا حدودی نیز این تصور درست است. اما این نادیده گرفتن باعث می شود تا آن حلقه ها توسعه پیدا کنند و سربازان بیشتری را به خدمت خود درآورند.

نتیجه همه عوامل این شده است که بسیاری به ویژه در میان نسل نوجوان و جوان به دام توهم توطئه، رویکردهای نژادپرستانه، زن ستیزانه، و مهاجر ستیزانه بیفتند. و البته مستعد آن باشند تا هیزم فاشیسم شوند. این را می توان در گزاره های این افراد دید. گزاره هایی که مملو از توهین های جنسی و جنسیتی هستند، مملو از نژادپرستی، زمینه سازی خشونت علیه اقلیت ها و مهاجران (و اصولا عدم آشنایی با این مباحث)، رویا پردازی زندگی در سایه دیکتاتوری سکولار، تصور امکان گذر به دموکراسی از طریق خشونت، اصالت بخشی به هویت هایی که می توانند کشنده باشند، تصور بی دین شدن مطلق جامعه، تعمیم دادن (همه افغانی ها…همه ترک ها…همه روحانیون…همه تاریخ بشریت و…) و نفهمیدن مشکل و خطرات این تعمیم ها و البته هزاران گزاره خطرناک دیگر که امکان بحث سازنده را منتفی می سازند. فضای سیاسی نیز به واسطه وجود سربازانی که از دل این چرندیات تولید میشوند هر روز مبتذل و مبتذل تر می شود و کنشگری دشوارتر اگر نه محال.

اما با این معضله چه می توان کرد؟ یک راه کنش های فردی و یادگرفتن تفکر انتقادی است. اما در غیاب آن رویکرد کلان که حکومت باید عامل آن باشد، این رویکرد فردی سخت بتواند جواب دهد. آنچه که حکومت نمی فهمد این است که تنها از دل آموزش تفکر انتقادی و آموزه های علوم انسانی جدید است که جامعه می تواند قدمی روبه جلو بگذارد. اما چون خود دست اندرکاران حکومت فاقد این آموزه ها هستند به نظر تا اطلاع ثانوی محکوم به باقی ماندن در این چرخه خطرناک هستیم.

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
عدم بازنمایی فرهنگی

🖊️عقيل دغاقله

در چند شب اخیر شهر، روستاها و محله های عرب شاهد برگزاری مراسم گرگیعان بوده است. کودکان با لباس محلی خانه به خانه می رفتند، درب ها را می زدند و شیرینی و شکلات دریافت می کردند. در بعضی نقاط شهر نیز جشن ها برپا بود. چند ویدیو از این مراسم در پست های قبل ارسال شد. اما در رسانه های «ملی» نگاه کنید چه می بینید؟

تقریبا هیچ! این همان معنای نبود بازنمایی است. بازنمایی (representation) به شیوه هایی اطلاق می شود که فرهنگ یک گروه یا اجتماع در رسانه ها بیان و نمایش داده می شود. این بازنمایی ها از مردم عرب را مستمر در تلویزیون دیده اید. مردی با دشداشه و چفیه سفید که با لهجه عربی دست و پا شکسته صحبت می کند و گاهی بندری! این بازنمایی گاه آنقدر اغراق آمیز می شود که در آن یک عرب یا خائن جنگ است یا ایران پرست محض. نمونه این تصویر اغراق آمیز فیلم ماهورا است. و البته هنگامی که به عرب های خارج از ایران می رسیم، یک عرب همیشه فاسد، زنباره، احمق و ساده لوح است. نمونه متأخر این تصویر کلیشه ای فیلم لاتاری است که عرب ها متجاوز به ناموس ایرانی هستند و قهرمان فیلم انتقام «ایرانیان» را با کشتن چند شیخ می گیرد.

این بازنمایی ها را در مورد سایر اقلیت ها نیز می توان دید. برای مثال «زن چاق» یکی از فیگورهای اصلی تلویزیون برای خنداندن بیننده گان است. در این بازنمایی مدام زن چاق به عنوان فردی احمق، ساده لوح، حراف و پرخور نمایش داده می شود. انسانیت او گرفته می شود چرا که او چیزی غیر از غذا و شکم نیست. نمونه اخیر این بازنمایی را در سریال «مگر تمامی عمر چندتا بهاره» از سروش صحت می بینیم که البته قبل از آن در سریال «همسایه ها» نیز این فیگور نقش مرکزی داشت و متاسفانه بدون هیچ واکنشی از سوی جامعه پخش شد.

اما علاوه بر بازنمایی های کج و معوج فوق با پدیده ای به نام «عدم بازنمایی» نیز روبرو هستیم. عدم بازنمایی یعنی اینکه در مورد گروهی از مردم، در مورد وجود آنها، در مورد رسم و رسومات آنها، در مورد تجربه زیسته آنها ساکت می شویم. آنها را از صحنه غایب می کنیم.

این عدم بازنمایی را می توان در مورد مردم عرب دید. درحالیکه آمار دقیقی از بازنمایی این مردم نداریم، اما با احتساب تمامی بازنمایی های کج و معوج، بعید است میزان این بازنمایی ها از یک دهم درصد فراتر رود. و البته مثال واضح این عدم بازنمایی جشن گرگیعان است که این نوشته را با آن شروع کردم: رخدادی که می توان درباره آن گزارش خبری تولید کرد، درباره تجدید این سنت در سالهای اخیر نوشت، یا حداقل آن معرفی کرد. اما هیچ کدام از اینها انجام نمی شود.

و هنگامی که درباره یک گروه از مردم و تجربه زیسته آنها سکوت می کنید، آنها را از عرصه تاریخ حذف می کنید. آنها را از روایت های خود پاک می کنید. دلیل آن واضح است قدرت حذف آنها را دارید و این کار را انجام می دهید و اجازه نمی دهید کسی در مورد آنها چیزی بداند، چیزی بگوید، یا حتی چیزی بپرسد. نتیجه این غایب کردن، این ساکت کردن نابودی فرهنگی است: اقلیتی که در گذر زمان خود و فرهنگ شان کمرنگ و محو می شوند. این حداقل همان آرزوی اکثریت است.

و البته خطرناک تر این است که گروه اکثریت از همه تنوع و شکاف ها بی خبر می ماند و در افسانه یک ملت واحد غرق می شود. پیامد این غفلت تداوم تنش میان شکاف های موجود در ملت و تصویر ذهنی از ملت ازلی و واحد است: هراسی وجودی. اکثریت، در حقیقت، دچار نوعی پارانویا می شود. آنها با هراس از اقلیت ها می خوابند و با هراس از آنها بیدار می شوند. البته شاید بتوان گفت که عدم بازنمایی ریشه در این هراس ها نیز دارد. با هر بازنمایی دوباره هراس از اقلیت ها و وجود آنها بیدار و زنده می شوند و در نتیجه ترجیح بر سکوت و عدم دیدن می شود.

عدم بازنمایی تنها اقلیت را به عرصه نابودی نمی کشد. عدم بازنمایی روح خود تحقیری را نیز در آنها می کارد. برای مثال، این عدم بازنمایی به کودکی که در این برنامه ها حضور دارد به هزار شکل تزریق می کند که این فرهنگ و این وجود تو اهمیتی ندارد. اگر اهمیت داشت که بخشی از آن تصویر ملی بود! او را به حاشیه می راند و با این اقدام روح خود تحقیری را درونی می کند.

و بدین شکل البته فرایند دیگر سازی را تداوم می بخشد. در حقیقت اکثریت و اقلیت در این فرایند نیز برساخته می شوند. اکثریت با سکوت و عدم بازنمایی (به شکل ضمنی و غیر ضمنی) تلاش می کند اقلیت را نابود کند و آنها را به حاشیه می برد. و آن اقلیت نیز از جامعه بزرگتر بیگانه تر می شود و آن جامعه را به عنوان بک دیگری خطرناک مدام بازسازی می کند.


https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
نوشتن به مثابه تجربه ای تروماتیک یا التیام بخش؟

🖊️عقيل دغاقله

برای اقلیت ها نوشتن، خواندن و پژوهش کردن درباره تجربه وجودی شان تروماتیک است. تجربه ای است که دوباره زخم ها را از نو تازه می کند! دردها را زنده میکند، شعله های خشم را برمی افرود و انسان را بی تاب می کند. و این تجربه تروماتیک دردآورتر می شود هنگامی که در نوشته هایی که می خوانند آن تجربه وجودی شان انکار می شود و این انکار لباس «علمی» به تن می کند و مانند پتک بر سرشان فرود می آید. البته که درباره رابطه قدرت و دانش خوب می دانیم. آن دانش را تولید می کند، تنها جهان را کنترل نمی کند، اقلیت ها را نیز به صلابه می کشد و با هر کلمه ای که تولید می کند آنها را شکنجه کند.

بدین معنا، برای انسان تحت ستم، نوشتن التیام بخش نیست. نوشتن راهی برای کشتن خشمی کشنده (Killing Rage) به بیان بل هوک، نویسنده آفریقایی تبار آمریکایی، نیست. بل هوک کتابش را با تجربه های روزمره اش از نژادپرستی در جامعه آمریکا شروع می کند. و در یکی از این تجربه ها از تمنای درونی اش در برخورد با یکی از این نژادپرستان می گوید: «ای کاش در آن لحظه می توانستم چاقو را در بدن آن مرد سفید پوست کنم.» خشم در تک تک کلمات بل هوک بیداد می کند. اما بعد ادامه می دهد که باید این خشم را به نیرویی سازنده بدل کرد و راه او قلم است. این البته تنها بل هوک نیست. بسیاری خواندن و نوشتن را به مثابه تجربه ای التیام بخش پیشنهاد می کنند.

اما نوشتن، به ویژه به شکل علمی آن، منوط به خواندن و گفتگو با دیگران است، با دیگرانی که درباره آن موضوع نوشته اند. و این همان بخشی است که هم خواندن و هم نوشتن را تجربه ای پر درد می کند. تجربه ای تروماتیک و غیرقابل تحمل.

تصور کنید زنی را که مجبور است متون مردسالارانه را بخواند که تجربه وجودی او را نادیده گرفته اند یا بر ضد آن نوشته اند. برای او حتی دیدن آنکه تجربه اش نادیده گرفته شده و در متن غایب است دردآور است! و البته تصور کنید که بخشی از نوشتن او از مسیر خواندن تجربه دیگر زنان می گذرد. نوشتن بدین معنا فشردن زخمی عمیق است. این فشردن چگونه می تواند شفابخش باشد؟ چگونه چیزی جز بازتولید تراما می تواند باشد؟

تصور کنید پژوهشگر افغانستانی که می خواهد درباره تجربه اش بنویسد و برای این نوشتن به روزنامه ها رجوع کند و بخواند که دولت دنبال «پاکسازی» و «جمع آوری» است، و البته عبارات مشابهی که مدام در مورد افغانستانی ها تکرار می شود. او مجبور است سیاست ها، استدلال ها، نظریه های جریانات مهاجر ستیز را بخواند یا حتی تجربه های قربانیان این سیاست ها را. کجای این فرایند التیام بخش است؟

تصور کنید فردی از میان اقلیت های قومیتی که برای یک نوشته آکادمیک مجبور است حجم عظیمی از مقاله هایی را بخواند که توسط اروپایی ها یا مرکزنشینان نوشته شده است و تمامی تجربه های روزمره ای که او و مردمش از سر گذرانده اند را نفی می کنند یا نادیده می گیرند. جز خشمی کشنده برای آن نویسنده چه می ماند؟

این نوع نوشتن مانند این است که دردی عمیق وجودتان را در برگرفته است و بخواهید با کسانی وارد گفتگوی نوشتاری شوید که اصولا شما و تجربه تان را به هیچ می انگارند. و با آن همه درد مجبور باشید که ده ها و بلکه صدها مقاله دردآور و زخم آور را بخوانید. تمامی این فرایند چیزی جز تکرار تراما نیست. دقیقا مانند زنی که به او تعرض شده و حال مجبور است در اثبات بی گناهی اش هزاران متن که همان تجاوز را به شکل دیگری بر بدن او انجام می دهند بخواند و با خواندن هر نوشته ای دوباره همان مسیر پر درد را برود.

خواندن و نوشتن در این معنا چیزی جز تکرار تراما نیست. التیام نمی بخشد، زخم می کند. و به همین دلیل است که کار «علمی» یک امتیاز (privilege) نامرئی است که افراد تحت ستم از آن محرومند. کسی که صاحب آن امتیاز است می تواند «عقلانی» بنویسد، در حالیکه برای آنانی که تحت ستم اند، نوشتن به معنای انفجار آتشفشانی از احساسات است: از درد تا خشم تا حس انتقام و... احساساتی که آنها را فلج می سازد.

اما چگونه می توان نوشتن را به تجربه ای التیام بخش بدل کرد؟ به نظر تنها زمانی که بتوان از میدان مطالعاتی اکثریت خارج شد. تنها زمانی که قید آن کار «علمی» و «عقلانی» را زد. البته این نوع نوشتن شاید در حوزه های در هم تنیده قدرت و «علم» کم اثر شود، اما حداقل زخم دیگری بر تن مان نمی گذارد.

به عبارتی، نوشتن التیام بخش است تنها اگر راهی برای بیان تجربه باشد و در این معنا مملو خواهد بود از خشم و درد. و البته نباید این جمله جیمز بالدوین، نویسنده سیاه پوست آمریکایی، را فراموش کرد که «زیستن خودآگاهانه (حتی به شکل حداقلی) چیزی جز زیستن همیشگی در خشم نیست.»

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
گری هوند پیر

🖊️عقيل دغاقله

در سریال وست ورلد (West World)، رابرت فورد (آنتونی هاپکینز) به دوست ربات خود قصه ای از زمان کودکی اش را تعریف می کند. در آن زمان، پدر فورد یک سگ پیر گری هوند را به خانه می آورد. فورد بعد ادامه می دهد که گری هوند سگ مسابقه ای است که تمامی عمرش در دایره ای بی انتها دنبال نمدی به شکل خرگوش می دود. تمنای او شکار آن است.

یک روز فورد و برادرش گری هوند را به پارک می برند و علیرغم همه تذکرهای پدر درباره سرعت و خطر این سگ، قلاده اش را بر می دارند و او را رها می کنند. گری هوند نیز در همان لحظه گربه ای را به شکل همان نمد می بیند و ثانیه ای نمی گذرد که با تمام قوا به سمت آن گربه می دود.

رابرت فورد با چشمانی خیره دویدن گری هوند را دنبال می کند. او می گوید که مبهوت آن «دویدن زیبای» گری هوند شده بود. تا آنکه گری هوند، در میان وحشت و بهت همگان، آن گربه را شکار می کند.

گری هوند پیر عمری به دنبال این لحظه بود. فرصت را به هدر نمی دهد و در همان آن گربه را می کشد. آن را تکه پاره می کند. بعد که تمام می کند، در همانجا می ایستد. اطراف را نگاه می کند، سردرگم و گیج! گری هوند تمام عمر به تمنای رسیدن این لحظه و تکه تکه کردن آن موجود بیچاره بود. الان که تکه پاره کرده بود دیگر نمی دانست چه باید بکند جز همین گیجی و سردرگمی.

این داستان کوتاه گری هوند به قطع داستان بسیاری از ما نیز هست. همه ما انسانهایی هستیم که عمری به دنبال آن تکه نمد که جامعه برای ما به عنوان هدف تعریف کرده است می دویم و همان لحظه که به آن میرسیم دوباره گیج و منگ در همانجا می ایستیم.

اما در اینجا می خواهم از این داستان برای توصیف وضعیت فعلی اسرائیل استفاده کنیم. اسرائیل- مانند هر نظام استعماری ماندِگر (Settler colonialism) هدفی جز نابود کردن و اخراج بومیان ندارد. استعمار ماندگر، بر خلاف نوع کلاسیک آن، استعماری است که می آید تا بماند، آنهم با قتل و حذف بومی ها. این همان کاری است که آمریکا با بومی ها انجام داد. استعمارگران، به دنبال این هدف، سالها در دایره ای بسته، می دوند و هرگاه به دستشان برسد قربانیان خود را تکه تکه می کنند. همه این نظام ها بر همین مبنا تاسیس شده اند: بر مبنای قتل، اخراج و حذف بومیان. اسرائیل در تمامی این چند دهه و از زمان تأسیس تا توانسته است مردم را ریشه کن کرده و پیش رفته است.

و این فرصت ریشه کن کردن بعد از حمله ۷ اکتبر دوباره به دست آمد. و در لحظه ای که جهان به اسرائیل چراغ سبز نشان داد، او درنگ نکرد. ضمیر ناخودآگاه خود را رو کرد و آمد تا کار را تمام کند و نابود سازد. برای اسرائیل غزه جایی بود که باید «ادغام» می شد، از بین می رفت. اما چگونه؟ او چند بار این دایره را دویده بود و چون سرابی به این هدف نرسیده بود. حتی مجبور شد از غزه بیرون رود. اما هنوز آن تمنا را داشت. اینبار تصور می کرد جهان اجازه می دهد که او تا می تواند انسان بکشد و بقیه را اخراج کند. و البته در میان وحشت همگان کشت و کشت و تکه پاره کرد. اما در نهایت در کنار تلی از جنازه ها ماند: سردرگم، گیج، مبهوت! او اکنون در همان جایی ایستاده است که گری هوند پیر!

برای آنکه این وضعیت را بفهمید جغرافیای غزه را تصور کنید. غزه ۱۲ کیلومتر طول و ۶ تا ۱۲ کیلومتر عرض دارد. اسرائیل تمام آن را نابود کرده است. تمام آن کشتار و تکه تکه کردن ها را در همین جغرافیای کوچک انجام داده است! بیش از ۳۳ هزار نفر را کشته است. این به جز آنانی است که در زیر آوار مانده اند. به جز بدن های تکه تکه شده مجروحان و کودکان است! آری، اسرائیل در چشمان هوادارانشان «به زیبایی تمام دوید» و در میان وحشت همگان همه چیز را تکه پاره کرد. اما اکنون شش ماه است در میانه این ۱۲ کیلومتر و در جهان آخرالزمانی که خلق کرده مات مانده است! و البته با جهانی مبهوت و نظاره گر که نمی داند کشته شدگان را بشمارد یا تکه تکه های باقی مانده شان را!


اسرائیل هولوکاست دیگری آفرید، اما همانند هولوکاست اول، او نیز در نابود کردن جامعه هدف خود عقیم ماند. یهودیان آن هولوکاست را از سر گذراندن و فلسطینیان این را. البته که این مردم زخم ها خورده اند، خانواده ها تکه تکه شده اند، کودکان تکه تکه شده اند، جنازه ها تکه تکه شده اند، انسان ها به صلابه کشیده شده اند. اما آنها نیز مانند دیگر بومیان جهان زنده ماندند. بومیان پایان نمی یابند، آنها دوباره زنده میشوند، دوباره می رویند، دوباره زمین را از آن خود می کنند.

* فیلم زیر لحظه ای از زندگی آخر الزمانی غزه را نشان می دهد.

** داستان گری هوند از زبان آنتونی هاپکینز را در این ویدیو می توانید ببینید:
https://www.youtube.com/watch?v=TG_irvWL400&t=8s&ab_channel=Dastantofiq


https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
چه می توانیم بکنیم؟

🖊️عقيل دغاقله


در وضعیتی که ناقوس جنگ به صدا در می آید - به هر میزان که اهل عقلانیت باشیم- باز این احساس است که غلبه می کند. نتیجه این هیجان همه چیز را دگرگون می کند. ما را به تحلیل و کنش هایی می کشاند که بعدها جز حسرت چیزی برایمان باقی نمی گذارد. چه بسیاری هستند که امروز حسرت می خورند که ای کاش جنگ ایران و عراق زودتر پایان می یافت. و چه بسیاری که در زمان جنگ با تحلیل های غلط در پروژه هایی سرمایه گذاری کردند که با پایان جنگ ورشکست شدند. این تنها یک نمونه داخلی است و البته جنگ ها در جهان همیشه اینگونه هستند.

اما اکنون چه می توانیم بکنیم؟ واقعیت این است که بحران کنونی باز به ما یادآور می شود که ما به عنوان «شهروند» چقدر ناتوانیم. کشور بر لبه پرتگاه یک جنگ است و ما نمی توانیم چیزی جز آنکه «جنگ بد است» بگوییم! نمی توانیم حرفی بزنیم یا شاید بهتر است بگویم حرف زدن ما معنایی دارد، نه حزب یا مجموعه ای داریم که به نمایندگی از ما اثر بخشی کنند، و نه مجلسی که حرفی داشته باشد! تنها نظاره گریم و به نوعی همه فرودست شده ایم، فرق این است که در کدامین طبقه از این فرودستی قرار داریم. همین حس ناتوانی و نظاره گری صرف رابطه ما را با حکومت نیز تنظیم می کند و خوشه های خشم ما را دو چندان می کند.

با این حال،‌ و با وجود این حس ناتوانی و خشم، هنوز می شود کارهای اندکی کرد. اولین آن این است که محکم ضد جنگ بایستیم. این سیاست هم در سطح فردی است، هم در سطح گروهی. در دام احساس های ناسیونالیستی نیفتیم. «غرور ملی» مهم است، اما برای مردمی که زیر چرخه اقتصاد نابود می شوند و مردمی که هنوز در مسیر مبارزه برای بدیهی ترین حقوق خود هستند، این غرور دردی را درمان نمی کند.

ضد جنگ بودن یعنی اینکه با صدای بلند بگوییم آقای جمهوری اسلامی هر حرکتی که ما را به یک جنگ نزدیک کند متوقف کن! نه غزه بهانه می تواند باشد و نه غرور ملی. ما جنگ نمی خواهیم. به هر شیوه ممکن یادآور شویم که یک حرکت حساب نشده می تواند تاوانی غیر قابل جبران داشته باشد. وضعیت امروز غزه، عراق، افغانستان، لیبی پیش روی همه ماست و این امر تعارف بردار نیست. اما چگونه می توان ضد جنگ ایستاد؟ آنهم در برابر حکومتی که ما را هیچ می انگارد؟ پاسخ دشوار است، اما هر کدام به نوعی: شاید با عدم تحقیر حکومت،‌ با نگفتن اینکه تو عرضه نداری بزنی، با مطالبه مستقیم عدم جنگ، با نوشتن یک تحلیل که مردم ما توان و نای یک جنگ دیگر ندارند، با عدم به به و چه چه کردن برای اقدام نظامی اخیر حکومت! و با هر قدم کوچک دیگری که می تواند یک درصد احتمال درگیر شدن در جنگ را کم کند.

دیگر آنکه با آنانی که از جنگ برای ضدیت با جمهوری اسلامی بهره برداری می کنند مرزبندی کنیم. جنگ ویرانگر است. بنابراین اگر به این دلیل مخالف جمهوری اسلامی هستیم که کشور را ویران کرده است، نمی توانیم به استقبال جنگی ویرانگرتر برویم. اپوزیسیون جنگ طلب نشان داده است که در مخالفت با جمهوری اسلامی حاضر است با تانک های خارجی بر جسدهای مثله شده مردم برود تا حکمرانی را به دست بگیرد. این را به شکل های مختلف و به صراحت بیان کرده است. نیروهای پیشرو به شرطی می توانند اعتماد مردم را کسب کنند و راهی جایگزین نشان دهند که در این بزنگاه ها با این اپوزیسیون ویرانی طلب مرزبندی کنند. این همان بزنگاهی است که می توان بدیل ساخت و البته که باید متوجه باشیم هر جنگی و لو محدود ضربه ای غیر قابل تصور است به تلاش ها و مبارزات دموکراسی خواهانه و برابری خواهانه مردم ما.

زندگی شخصی مان را بر مبنای یک درگیری محدود و کنترل شده تنظیم کنیم. بعید است که این درگیری (حداکثر) از یک تبادل پینگ پنگی بیشتر برود. جهان امروز تاب یک جنگ دیگر را ندارد و هر دو کشور را مهار خواهند کرد. این محتمل ترین سناریو است که حداقل در مرحله کنونی می توانیم زندگی شخصی مان را بر مبنای آن تنظیم کنیم. این رویکرد ما را از کنش و سیاست ورزی های عجیب و غریب و افراطی دور می کند. گرچه باید اضافه کرد که جنگ مانند آتش است که با جرقه ای شروع می شود و می تواند در لحظه ای غفلت از کنترل خارج شود. به همین دلیل است که ایستادن در برابر جنگ اهمیت می یابد.

خلاصه آنکه محکم ضد جنگ بایستیم. در دام احساس های ناسیونالیستی نیفتیم. با آنهایی که به استقبال جنگ رفته اند مرزبندی کنیم، و درک کنیم (حداقل امیدوار باشیم) که این درگیری (حداکثر) به چند ضربه پینگ پنگی محدود شود که مردم ما دیگر توانی بیش از این برایشان نمانده است.

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
⭕️شاید برای خیلی ها کنش سازمان مجاهدین خلق در جریان جنگ ایران و عراق عجیب به نظر می رسید. قابل فهم نبود.

⭕️مسعود رجوی در عراق ارتش «آزادی بخش» تاسیس کرد تا ملت را به رهایی برساند. همه انگشت به دهان مانده بودند مگر می شود؟

⭕️بله می شود. امروز این بخش از اپوزسیون عرضه مسعود رجوی را نیز ندارد، اما التماس می کند تا با « دقت» بزنند و «ملت» را آزاد کنند.

⭕️ متوجه نیستند که ارتش آزادی بخش در درون است. در خیابان ها، پشت دیوار زندان ها، در دانشگاه ها، در میان کارگران، معلمان!

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
خاکریزها را چگونه می توان نگاه داشت؟

🖊️عقيل دغاقله

چند روز پیش خبری آمد که گشت های ارشاد دوباره راهی خیابان ها شدند. هر کس خبر را می خواند تصور می کرد که جنگی با بیرون در کار نیست و هنوز تمرکز بر درون و زنان است. وگرنه هیچ عقل سلیمی در سایه جنگ خارجی «طرح حجاب و عفاف» را توسط نیروی انتظامی آغاز نمی کند. آنهم در حکومتی که برای یک شبه انتخابات حجاب را آزاد می کند.

اما بر خلاف آنچه هر عقل سلیمی می توانست پیش بینی کند در همان شب جمهوری اسلامی پا به یک درگیری نظامی گذاشت
و موشک های خود را به سمت اسرائیل شلیک کرد. به عبارتی، هر دو پروژه را در کنار هم پیش برد: هم حجاب و هم عملیات نظامی علیه اسرائیل. چگونه می توان این رفتار حکومت را فهمید؟

به نظر می رسد یک بعد ماجرا این است که نیروی انتظامی به بهانه حجاب و جهت کنترل خیابان به میدان آمده است. در فضای شبه جنگی هر اتفاقی ممکن است بیفتد. و حضور برای طرح حجاب و عفاف راهی برای کنترل این رخدادهای محتمل در خیابان است.

اما طرح «حجاب و عفاف» فی نفسه برای حکومت حیاتی است. حکومت ایدئولوژی خود را بر بدن زنان بنا کرده است. و به همین دلیل، در سایه موشکها و پهپادها، ون های گشت ارشاد را دوباره راهی خیابان ها کرده است تا پروژه کنترل جنبش زنان را نیز به پیش ببرد. حکومت در پی تصرف خاکریز هایی است که با جنبش ژینا از دست داده بود و سایه جنگ می تواند امکان پیشروی مجدد حکومت را فراهم آورد.

علاوه بر این، هسته سخت قدرت اکنون فرصتی را به دست آورده است تا همین فضای سیاسی درب و داغان را ببند. برخورد با خبرنگاران را بیشتر کند، حکم قضایی صادر کند، به زندان ببرد و در عمل پروژه انسداد سیاسی و تمامیت خواهی اش را با شدت و حدت بیشتری دنبال کند.

حکومت خوب می داند در سایه جنگ می تواند پروژه ایدئولوژیک خود را بهتر پیش ببرد. در واقع، یکی از خصلت های همیشگی جنگ روغن کاری ماشین سرکوب است. جنگ وضعیت اضطراری ایجاد می کند که حرکت ماشین سرکوب را تسهیل می کند. سایه جنگ ترس و وحشت می آفریند و ریسک و وحشت مقابله با دستگاه سرکوب را افزایش می دهد. آنچه از فضا بر می آید این است که حکومت می خواهد از درگیری نظامی با اسرائیل سوخت ماشین سرکوب خود را تامین کند و اولین قربانیان او نیز تا کنون (و بار دیگر) زنان، خبرنگاران و فعالان سیاسی بوده اند.

این اقدامات حکومت بزرگترین خطر برای جنبش آزادی خواهانه و زنانه ای که چند سال است در جریان است. علیرغم همه ناکامی ها، در طی چند دهه اخیر جنبش های سیاسی و اجتماعی مختلف در جامعه ایران گامی به جلو نهاده اند. و در فضای پر همهمه مجازی و رسانه ای نوعی گفتگو در جریان است که در دراز مدت می توان بدان امید بست. علاوه بر آن در طی سالهای اخیر- و علیرغم همه بگیر و ببندها- نوعی فضای باز انتقادی محدود نیز ایجاد شده بود. در سایه جنگ حکومت به دنبال این است تا این فرایند را به نقطه صفر برگرداند.

حفظ خاکریز هایی که جامعه از آن خود کرده است (و حجاب نمادی ترین آن است) وظیفه ما است. و نباید وقت را با مخاطب قرار دادن حکومت به هدر داد،‌ چرا که تمایلات تمامیت خواهانه آن را خوب می شناسیم. اما می توانیم خودمان را مخاطب قرار دهیم و به خود یادآور شویم که هیچ چیز توجیه کننده فضای اضطراری، بگیر و ببند و سرکوب نیست. نباید در این دام افتاد که «الان وقت این حرف ها نیست!» نباید از «ضرورت سکوت در این برهه حساس» گفت. در عوض، باید از گفتن، از نوشتن و از کنشگری دفاع کرد. و در کنار تحلیل از رخدادهای نظامی، می توان به بحث های انتقادی پیشین از اقتصاد و اجتماع و سیاست بازگشت. کماکان باید برخوردهای روزانه با زنان را عریان کنیم، درباره آنها گفتگو کنیم، اعتراض کنیم و از خاکریز هایی که جامعه از خلال جنبش ژینا به دست آورده است دفاع کنیم. باید به احضار خبرنگاران و فعالان سیاسی و اجتماعی به بهانه احتمال جنگ واکنش نشان دهیم. حداقل حساس باشیم و مدام به خودمان یادآور شویم که از قضا «الان وقت این حرفاست!»

البته در سایه سنگین جنگ این باید ها شاید دشوار باشند و بی معنا. ذهن همه ما درگیر وحشت از آینده ای نامعلوم است. زندگی نامتعین تر و پر مخاطره تر شده است. اما چاره ای نداریم جز ایستادگی و دفاع از دستاوردها ، چاره ای نداریم جز نه گفتن به «ضرورت سکوت در این برهه حساس» که حکومت به دنبال جا انداختن آن است. حداقل در میان همه دلهره ها نیم نگاهی نیز به خاکریز هایی که شاید بمانند و شاید از بین بروند داشته باشیم.


https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
⭕️ در جهان امروز، هنوز تک حکمران میدان زور عریان، روابط استعماری و هیچ گرفتن زندگی رنگین پوستان است. آن هم به بدترین و خشن ترین شکل ممکن.

⭕️ همین هزاران کودک قطع عضو شده کافی بود که جهان سکوت کر کننده اش را بشکند. اما جهان میبیند و میگذرد تا بیهوده تر و غیر انسانی تر شود. از این دردناک تر چه می تواند باشد؟

⭕️ این تصویر را داشته باشیم تا اگر روزی فکری کردیم که این جهان برای ما کاری می کند آن را به یاد آوریم. اگر خیلی خوش شانس باشیم می شویم تصویر یک قربانی در یک مجله روشنفکری غربی. در غیر اینصورت می شویم بخشی از نابود شده گان و فراموش شده گان این جهان: همانند هائیتی امروز، سودان امروز، یمن امروز، لیبی امروز.

⭕️ نکته عجیبی که می ماند این است: این جهان چگونه می تواند با وجود این همه بی رحمی باز نمایش و تصویری متمدنانه از خود ارائه دهد؟ چگونه این تصویر متمدنانه، خریدار پیدا می کند؟ چگونه این تصویر ‌مشروعیت می یابد و باور می شود؟

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
حجاب اجباری تراز حکمرانی «حکومت اقلیت»

🖊️عقيل دغاقله


بعضی پروژه ها محکوم به شکست هستند. خیلی تلاش نمی خواهد تا کسی متوجه شود. حجاب اجباری یکی از این پروژه های شکست خورده است. اما در عین بدیهی بودن این گزاره، حکومت باز نیروهای انتظامی را به خیابان ها فرستاده تا این پروژه تحمیلی را به پیش ببرد.برای بسیاری از ما این رفتار حکومت غیر قابل فهم است. علامت تعجب بر آن می گذاریم. آخر چه کسی در سایه یک جنگ خارجی جبهه ای در درون می گشاید؟ چه کسی در باتلاق بحران های فزاینده به جنگ زنان می رود، مگر آنکه خرد از دست داده باشد؟

اما آنچه برای ما غیر عقلانی می نماید، برای کسی که زمام قدرت را در دست دارد کاملا عقلانی است. بنابراین رویکرد مفید تر، به جای استهزاء حکمرانان، این است که از سیاست تحمیل حجاب برای فهم دیگر کنش های آنان استفاده کنیم. به عبارتی دیگر به جای آنکه به راحتی برچسب غیر عقلانی به این رفتارهای خشونت آمیز و ضد زن بزنیم، سعی کنیم بفهمیم که آنها در حال انجام چه کاری هستند، چه عقلانیتی برای این کارهایشان دارند و چرا؟

پاسخ من به سئوالات فوق این است که این رفتارها برای حکومتی که خود را اقلیت می داند منطقی هستند. حکمرانان امروز (یا بهتر است بگویم هسته سخت قدرت) به این باور رسیده اند که ایدئولوژی مذهب محور به شکل جدی در میان اکثریت مردم تضعیف شده است. جامعه از آن گذر کرده است. آنان که زمام امور را در اختیار دارند تصور می کنند که راهی برای بازگشت این هژمونی دینی- حداقل در آینده نزدیک- وجود ندارد. در عین حال، آنان باور دارند که هنوز یک اقلیت موثر و شبه منسجمی وجود دارد که می توانند با اتکا به آن حکمرانی کنند. بدین معنا آنها می دانند که یک حکومت اقلیت هستند با یک پایگاه اجتماعی مشخص.

این پایگاه اجتماعی شامل بخشی از اقشار مذهبی، حوزویان و روحانیون، گروه های اسلامی و شیعی منطقه، لایه های مذهبی طبقه متوسط ، بخشی از مردم فقیر و تهیدست است و گروه هایی از روستاییان است. این اقشار را دست کم نباید گرفت. آنها در عین نارضایتی از حکومت، پایگاه اجتماعی آن نیز هستند. آنچه این گروه ها را به حکومت وصل می کند تعهد به خوانش مذهبی ای است که از قضا حکومت در طی چند دهه اخیر به آن دامن زده است. راهپیمایی میلیونی اربعین یکی از نمادهای قدرت موثر این بخش های مذهبی جامعه است.

نقش این گروه ها (و حتی وجود آنها) از سوی بسیاری از تحلیلگران نادیده گرفته می شود. تصور می شود همه جامعه سکولار یا ضد دین شده است. یا آنکه نارضایتی ها همه را از حکومت رانده است و آنها را به نیروهای انقلابی تبدیل کرده است. اما جمهوری اسلامی این افسانه روشنفکری را نخریده است و بنابراین بر مذهب و اقشار مذهبی سرمایه گذاری ویژه ای کرده است. جمهوری اسلامی خوب می داند که در فضای امروز این پایگاه اجتماعی تنها خانه او است. به همین دلیل است که آیت الله خامنه ای در سخنرانی های اخیر خود مدام بر بحث های مذهب، مناسک، حجاب اجباری و حتی نقد روزه خواری پرداخته است. او خوب می داند که مخاطبش چه کسی است: همان اقلیت کلیدی.

پروژه تحمیل حجاب، پروژه مسجد سازی در پارک ها، تداوم پروژه های سانسور کتاب و فیلم و تاکید بر ظواهر و مناسک همه در این راستا قابل فهم هستند. آنکس که حکم می راند از این طریق دنبال احیاء، بازسازی و بسیج سازی پایگاه ارگانیک حکومت است. شاید تاکید بر تحمیل مناسک تنها کاری باشد که می تواند آنتی دوت فساد و ناکارآمدی حکومت باشد و بتواند جلوی فرسایش این پایگاه را بگیرد. به همین دلیل است که به میزانی که ناکارآمدی های حکومت و فساد آن بیشتر می شود، تاکید بر آن پروژه های تحمیلی نیز بیشتر می شود. برای آنها سوال این است که چگونه با این همه خرابکاری و فساد می توان باز آن پیرمرد روستایی، آن جوان یا نوجوان مذهبی، آن زن فقیر دیندار، آن روحانی، آن مرجع، یا آن شبه نظامی ایرانی یا غیر ایرانی را در کنار خود حفظ کرد. در زمانه ای که قادر نیستند جلوی آن فساد و ناکارآمدی را بگیرند، پاسخ به این سئوالات در همین تاکید بر سیاست های تحمیلی مناسک: در تحمیل حجاب، در مسجد سازی بیشتر، در مبارزه با روزه خواری، در پروپاگانداهای مذهبی. کنشگری ضد دین بخشی از اپوزیسیون نیز البته انرژی، توان و معنای بیشتری به این پروژه حکومت میدهد.

نکته آخر اینکه اظهار نظرهای ضد و نقیض مسئولان نباید ما را به این نتیجه برساند که با یک بی حکومتی یا عدم انسجام در حکومت روبرو هستیم. واقعیت این است اکثر مسئولان بخشی از طبقه متوسط شده اند و خانواده هایشان با آن ارزش های مذهبی فاصله گرفته اند. بنابراین خود آنان نمی توانند بفهمند چه در حال رخ دادن است. اما این هسته سخت قدرت است که به این تصور رسیده است که دیگر حکمرانی بدون جلب نظر این اقلیت باقیمانده دیگر ممکن نیست.

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
پایان سایه جنگ و امتیازات نامرئی اکثریت

🖊️ عقیل دغاقله

اگر واکنش اسرائیل محدود به آن چیزی باشد که در رسانه ها آمده است، و اتفاق جدیدی رخ ندهد، احتمالا تنش فروکش کند و بازی به قبل از داستان کنسولگری برگردد.

اسرائیل تحت فشار آمریکا و اروپا است و برای حمله گسترده با یک چراغ قرمز روبروست. بنابراین بعید است دنبال گسترده تر کردن درگیری باشد.

ایران نیز از همین الان کل عملیات اسرائیل را به یک حمله بهپادی ناموفق تقلیل داده است. و در عمل می گوید چیزی رخ نداده است.

نتیجه این تنش نیز چند هفته فرسودگی بیشتر مردم، سود سوداگران و انحراف افکار عمومی از بحران های بزرگتر بود.

اما یک نکته جالب در کل ماجرا بود که حیف است به آن پرداخته نشود: بخشی از اکثریت به استقبال جنگ رفتند و از حمله دیشب اسرائیل ابراز خوشحالی کردند. و البته که هنوز می توانند خود را ملی گرا و میهن دوست معرفی می کنند و پرچم شیر خورشید بلند کنند. در حقیقت بیشترین ژست میهن گرایی را همین گروه از افراد می گیرند. با موضع گیری هایشان در دفاع از جنگ نیز بعید است لکه یا خدشه ای بر آن مدعای میهن دوستی شان بیفتد. بخش از آنها نیز که کنشگران مطرحی هستند باز بعید است که از ساحت عمومی حذف شوند. می مانند و به نام دفاع از میهن کنشگری می کنند.

همین افراد اما به اقلیت هایی که برای بدیهی ترین حقوق شان فعالیت می کنند به راحتی اتهام «تجزیه طلبی» و «خائن بودن» می زنند. اگر اقلیت بوده باشید احتمالا بار سنگین این اتهامات را عمری به دوش کشیده اید و درد آن را خوب حس می کنید.

از منظر اجتماعی این پدیده ای شناخته شده است: اینکه اعضای اکثریت می توانند از حمله اسرائیل خوشحالی کنند و برای شکست تیم های ملی شان کف و هورا بکشند و باز بتوانند کنشگری کنند نماد و ترجمان عینی امتیاز و پریولج نامرئی است که از آن برخوردار هستند و به روی خود نمی آورد.

همین یک نکته می تواند درباره رابط اقلیت واکثریت بسیار به ما بگوید. اما فعلا بگذریم و برگردیم به مقاومت روزمره زنان و #زن_زندگی_آزادی.

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
در یک عصر، در یک زمان

🖊️ عقیل دغاقله


ویدیوی زیر برای فهم نقش دین در جهان مدرن و در سیاست مدرن مفید است. حداقل داده خوبی است. به ما می گوید که علیرغم افسانه سکولاریسم، هنوز دین نقش کلیدی در شکل دهی ایدئولوژی های سیاسی و حکمرانی دارد. ویدیو بخشی از جلسه استماع کنگره درباره یهودی ستیزی است که در آن ریک آلن نماینده کنگره سئوالاتی از رئیس دانشگاه کلمبیا می پرسد. بخشی از این گفتگو اینگونه است:

ریک آلن نماینده کنگره آمریکا خطاب به رئیس دانشگاه کلمبیا: آیا با آیه ۱۲:۳ کتاب پیدایش آشنا هستید؟

رئیس دانشگاه: احتمالا نه به اندازه شما.

نماینده کنگره: می دانید خدا در کتاب پیدایش فرموده «هر کس اسرائیل را برکت دهد خدا به او برکت می دهد و هر کس علیه آن اقدام کند خدا او را لعنت می کند؟...و خدا در جای دیگری می فرماید که همه ملت ها از طریق شما (اسرائیل) رستگار خواهند شد» شما از این آیات اطلاع نداشتید؟

رئیس دانشگاه: این آیات را شنیده بودم. الان که توضیح دادید یادم آمد.

نماینده کنگره: آیا می خواهید خدا دانشگاه شما را (با اجازه دادن به اعتراضات دانشجویی) لعنت کند؟

رئیس دانشگاه: قطعا نمی خواهم.

در ویدیو این تعامل میان رئیس دانشگاه و نماینده کنگره دیدنی تر است. و البته این یکی از ده ها نمونه مشابه است. رابطه میدان سیاست و میدان آکادمیک نیز جالب است. ترس و لرزشی که در صدای رئیس دانشگاه است و همراهی ریاکارانه او با گفته های نماینده کنگره قابل توجه است. او حتی جرأت نمی کند بگوید نشنیده ام یا چه ربطی دارد. تنها خنده مصنوعی تحویل می دهد و همراهی می کند.

داده های اینگونه می تواند تصورات اورینتالیستی درونی شده ما را درهم بشکند. به ما کمک کند تا ببینیم نه ما در پایین پلکان ترقی هستیم و نه آنان در بالای این پلکان. نه ما چند صد سال عقب تر از جهان مدرن هستیم و نه آنها جلوتر از ما. نه ما هنوز وسط راه بی پایان گذر از سنت به مدرنیته هستیم و نه آنان آن مدرنیته خیالی و آرمانی. همه این داستان ها و تصورات با حذف داده هایی چون این ویدیو شکل می گیرند. و اینگونه است که تصویری غیر واقعی و خیالین و نمایشی از مدرنیته شکل می گیرد که ما غائبان آن هستیم. تصویری که در ذات آن خود تحقیری است. تصویری که مدام به ما می گوید ما انسان های عاجزی هستیم که هنوز نتوانسته ایم از سنت عبور کنیم و به مدرنیته برسیم: در این راه مانده ایم.

البته که این به معنای نبود مشکلات، چالش ها، سرکوب ها، و بدبختی ها نیست. این به معنای آن است که درک کنیم ما و دیگری همه در یک عصر هستیم . همه ما گرفتاری های مشابهی داریم و با چالش ها و ساختارهای قدرت مشابهی دست به گریبان هستیم. هر کدام به گونه ای والبته به شکل ها و رنگ های متفاوت. داده های اینچنینی به ما یادآور می شوند تا دیگر نگوییم «گذر از سنت به مدرنیته» چرا که غیر ممکن است در جهان امروز زیست کنیم و مدرن نباشیم. و البته که دین و مذهب نیز بخشی از مدرنیته ما است، همانگونه که در جاهای دیگر اینگونه است. بالتبع که می توان (و باید) نقد کرد و به چالش کشید بدون آنکه در دام روایت های اورینتالیستی افتاد.

این داده ها به ما ضرورت گذر از این روایت ها و تئوری ها که با خودتحقیری عجین هستند را یادآور می شوند. و به ما می گویند که همه ما هم عصر هستیم: در یک زمانه زیست می کنیم و تا بن استخوان مدرن.

https://youtu.be/syPELLKpABI
Forwarded from مجله
هجرت به عراق: جنگ زدگی از نوع دیگر


مجله-«جنگ که شروع شد، همه اهالی دنبال راه فراری بودند. تعداد اندکی که زود جنبیدند به سمت شهرهای ایران حرکت کردند، اما بخش عمده اهالی روستا به سوی عراق مهاجرت کردند.»

اینها جمله های یکی از کشاورزان عربی بود در روستایی در استان ایلام. او از جمله چند هزار* خانواده ای بود که جنگ زده شدند اما اردوگاه های آنان نه در خاک ایران که در خاک عراق بنا شد. البته که مهاجرت اختیاری نبود. ارتش عراق که پیشروی می کرد مدتی در این روستاها مکث می کرد و بعد با کامیون های سبز رنگ غیر نظامیان را به نقاطی در خاک عراق منتقل می کرد. اما در این مسیر با مردم نه به عنوان اسیر جنگی که به عنوان جنگ زده برخورد می کرد. یک دلیل آن این بود که آنان را عرب می دانست و دولت عراق مدعی بوده که آمده است تا آنان را آزاد کند.

رحیم از اهالی روستای الخضره** است. روستایی در استان ایلام که با مرز کمتر از یک ساعت فاصله دارد. رحیم هنگامی که این مهاجرت صورت گرفته بود حدود ۱۰ سال داشت و الان در کار فروش کود، محصولات شیمیایی کشاورز و ماشین آلات کشاورزی است. رحیم می گوید:

«وضعیت ما عجیب بود. ما نه اسیر بودیم نه آزاد. الان که فکر می کنم بیشتر شبیه اسیری بودیم که با ما خوب رفتار می شد. اما به هر حال چیزی بین این دو بودیم. اما آن زمان راهی نداشتیم جز اینکه این وضعیت را قبول کنیم.»

در واقع آنها برای زنده ماندن تنها با موج رخدادها پیش می رفتند و این رعب و وحشت بود که حکمرانی می کرد. وضعیت، وضعیت عدم تعین و عدم استقرار بود با تنها یک ویژگی که همان وحشت بود. رحیم گفته های پدرش را به خاطر می آورد:

«ما همه ترسیده بودیم. پدرم می رفت و با بقی اهالی روستا دیدار می کرد. شیخ روستا با فرمانده عراقی ها در ارتباط بود. پدر می آمد و اطمینان می داد که همه چیز روبراه است. او از عراقی ها نقل می کرد که آنها دوست ما هستند و برای ما اینجا آمده اند.»

رحیم می گفت که این حرف ها موثر نبود. هنوز همه وحشت زده بودند. مادرشان دل به دلش نبود. مدام گریه می کرد. به قول او خانه عزاداری بود. سربازهای عراقی و تانک هایشان را که در روستا می دید و صداهای گاه به گاه شلیک ها کافی بود که همه تا حد مرگ بترسند. بحث میان اهالی این بود که آیا می شود به جای امن تری برویم یا نه. اما در آن وضعیت روستا امکانی متصور نبود.

برخی از اهالی روستا نیز نگران اعضای خانواده شان بودند که به شهرهای دورتر رفته بودند و آنجا گیر افتاده بودند. از جمله آنان یکی از همسایه ها بود که رحیم خانه شان را نشان می دهد. پیرمرد و پسر کوچکش برای مداوا به شهر شوش رفته بودند و دیگر راه بازگشت نداشتند. مادرها و خواهر ها گریه و زاری می کردند. می خواستند دنبال آنها بروند اما برای آنان نیز راهی نبود. در این سو نیروهای عراقی و آن سوتر نیروهای ارتش عراق.

مردم واسطه ای گذاشتند تا با فرمانده عراقی صحبت کند تا اجازه دهند آن خانواده به سمت ایران حرکت کند. اما اجازه ندادند. دیدار آنها با پدر و فرزند چند سال بعد محقق شد، زمانی که پدر همراه فرزند در همان دوران جنگ دل به دریا زدند و با قایقی هور را رد کرند و به عراق رفتند. البته آنها تنها خانواده ای نبودند که جدا شده بودند. خانواده های دیگر نیز بودند که در روزی که تانک های عراقی آمدند خانواده شان به دو قسم شد: بخشی در ایران و بخشی در عراق.

چند روزی وضع بر همین منوال گذشت. در بعضی روستاها چند هفته همه چیز معلق بود. تا آنکه یک روز صبح اهالی روستا کامیون های نظامی عراقی را می بینند که آمده بودند تا آنها را منتقل کنند. کجا؟ «به جای بهتری از روستای خودتان» یکیاز سربازان عراقی به آنها می گوید. در این سفر مردم خیلی نمی توانستند با خود حمل کنند. همان حداقل هایی که هر خانواده جنگ زده می توانست با خود ببرد. سربازان مردم را مجبور می کردند که بارهایشان را کم کنند و مردم نیز چاره ای نداشتند.
کامیون های نظامی به سرعت مملو از اهالی روستا شد. هر کامیون چند خانواده را در خود جای داده بود. یکی دیگر از اهالی روستا که در کنار رحیم نشسته بود از کامیون های نظامی دیگری می گوید که در مسیر دیده بود:

داستان کامل این هجرت را در لینک زیر بخوانید:

https://telegra.ph/هجرت-به-عراق-جنگ-زدگی-از-نوع-دیگر-04-29

https://www.tg-me.com/amajallah
در کنار روایت قربانیان بایستیم!

🖊️ عقیل دغاقله


گزارش بی بی سی در مورد نیکا شاکرمی به شدت دهشتناک است، دردآور است. در حقیقت به دشواری می توان آن را خواند و بغض نکرد. تصور اینکه دختری ۱۶ ساله این همه درد را تحمل کرده باشد، و مورد تعرض قرار گرفته باشد و با باتوم و شوکر به قتل رسیده باشد مو بر تن هر انسانی سیخ می کند. ما را از انسان بودن خویش پشیمان می سازد.

با این همه هستند افرادی که هنوز در رسانه های اجتماعی دنبال صحت سنجی آن هستند. بحث عقلی و نقلی می کنند که آیا می توان به آن اعتماد کرد یا خیر. مدعای این نوشته این است که باید گزارش بی بی سی در مورد نیکا شاکرمی را درست و معتبر تلقی کرد و بر اساس حقیقی بودن این گزارش کنشگری کرد. چرا؟

به دلیل شناختی که از روابط قدرت داریم. آنکه صاحب قدرت است توانایی کافی برای جعل حقیقت را دارد. او می تواند در روایت ها دستکاری کند، شاهد بخرد، قاضی را همراه کند و هزار و یک کار دیگر برای بر زمین زدن قربانی و پنهان کردن اصل ماجرا انجام دهد. فرد قربانی اما فاقد همه این ابزارهاست. او از همان لحظه ای که وارد میدان افکار عمومی می شود باخته به میدان می آید.

مثال این رابطه نامتقارن زنی است که ادعا می کند مورد تعرض رئیس اش قرار گرفته است. آن زن هیچ قدرتی ندارد تا ادعای خود را ثابت کند. مردم عادی ممکن است روایتش را مخدوش ببینند. در حالی که آن رئیس این قدرت را دارد که همکارانی را به میدان آورد که به نفع او شهادت دهند، می تواند سند سازی کند، می تواند حامیان آن زن و شاهدان او را نیز تهدید، تطمیع و ساکت کند. در این مثال فرضی نیز ما نمی دانیم که دقیقا چه رخ داده است اما از منظر اخلاقی وظیفه داریم که روایت این زن را بپذیریم، در کنار او بایستیم و آن رئیس را پاسخگو کنیم. به این دلیل که دینامیک قدرت را می شناسیم و از این طریق هم به تعهد اخلاقی خود عمل کرده ایم هم قدمی در مسیر کنترل صاحب قدرتان برداشته ایم.

آیا در چنین فرایندی امکان خطا وجود دارد؟ بالتبع که وجود دارد. اما احتمال خطا بسیار کمتر از زمانی است که در روایت های قربانیان تشکیک کنیم و به دنبال صحت سنجی آنها باشیم. این کار صاحبان قدرت است که خود را تطهیر کنند و کسی نباید بار این گناه تطهیر را به دوش کشد مگر آنکه بخشی از آن ساخت باشد. با پذیرش روایت قربانی ما آن فرد یا گروه مسلط را مجبور به پاسخگویی می کنیم. اما با تشکیک در روایت قربانی آن امکان پاسخگویی را منتفی می سازیم.

ممکن است بگویید که در رخداد اخیر طرف ماجرا نیکا شاکرمی نیست بلکه بی بی سی است. نکته درستی است. پاسخ این است که بی بی سی یک رسانه حرفه ای است که گزارشی درباره یکی از قربانیان اعتراضات اخیر داده است. بی بی سی روایتی از برخوردی می دهد که در یک سوی آن یک حکومت تا بن دندان مسلح قرار دارد و در سوی دیگر یک دختر ۱۵ ساله. درست است که نیکا نیست، اما با همان استدلال قبلی درباره دینامیک قدرت باید بنا را بر صحت این گزارش گذاشت. این حکومت است که باید ثابت کند چنین اتفاقی نیفتاده است. در حقیقت در اینجا ما با یک اصل دیگر نیز روبرو هستیم: حکومت همیشه مظنون به سوء تعامل با شهروندانش است. و این اصل در حکومت های استبدادی و توتالیتر صادق تر است.

برای آنکه موضوع روشن تر شود مثال دیگری بزنم. تصور کنید بی بی سی گزارش مشابهی می داد که پلیس آمریکا در جریان اعتراضات دانشجویی به یک دختر آمریکایی تعرض جنسی کرده و او را کشته است. آیا تشکیک می کنید یا این روایت را می پذیرید تا دولت آمریکا را مجبور کنید به آن اعتراف کند یا ثابت کند غیر از این است؟

شاید بگویید حکومت چگونه می تواند ثابت کند که اینگونه نبوده است؟ به طرق مختلف: سیستم قضایی مستقل و عادل، رسانه های مستقل، کمیته های حقیقت یاب، خبرنگارانی که آزادی تحقیق و نوشتن را دارند. اگر حکومتی اجازه وجود این ابزارها را بدهد در عمل اجازه حقیقت سنجی را می دهد. و در عمل این ابزارها و نهادها تبدیل به معیار حقیقت می شوند.

جمهوری اسلامی فاقد این ابزارهاست. یعنی به شکل عامدانه این ابزارها را از بین برده است. یکی از علل از بین بردن این ابزارها نیز امحاء روایت قربانیان و نا ممکن کردن حقیقت سنجی آن روایت هاست. نتیجه این می شود که وقتی ما با روایتی دهشتناک از قربانیان مواجه می شویم راهی برای اثبات آن نداشته باشیم. حکومت نیز تشکیک ایجاد می کند،‌عده ای نیز با تصور تیزبینی دنبال مخدوش کردن روایت قربانیان می روند. این مکانیسم آشنایی است که از طریق آن قربانی بار دیگر به مسلخ می رود. برای اینکه در این دام نیفتیم باید بی قید و شرط حقیقت را در روایت های قربانیان دید و به آنها متعهد بود. این حکومت است که باید ثابت کند این کار را نکرده است. کار ما چیزی نیست جز ایستادن در کنار قربانیان و روایت های آنان.

https://www.tg-me.com/ریزوم | عقیل دغاقله/com.adagha
دموکراسی و سرکوب پلیس: نگاهی به اعتراضات اخیر آمریکا

🖊️ عقیل دغاقله


بسیاری از برخورد خشونت بار پلیس آمریکا با دانشجویان تعجب کرده اند. تعجب نکنید! کار پلیس همین است. در اینباره حداقل از منظر جامعه شناختی نوعی اجماع وجود دارد. رویکردهای محافظه کارانه جامعه شناسی که تقریبا از سکه افتاده اند (به جز ایران البته) می گویند پلیس قوه قهریه برای حفظ نظم اجتماعی است. رویکردهای انتقادی هم همین را می گویند اما باور دارند که نظم اجتماعی در خدمت طبقه مسلط است. بر این مبنا نقش پلیس حفظ قدرت گروه مسلط (نژادی، قومی، دینی، جنسی، طبقاتی) و محافظت از تداوم حکمرانی این گروها و ارزش ها و هنجارهای آنان است.

مثال روشن برخورد پلیس با جنبش مدنی آمریکا است. آن زمان سیاه پوستان مخل امنیت محسوب می شدند و به شدت سرکوب شدند. امروز که نگاه میکنیم میبینیم که پلیس در خدمت سفیدپوستانی بود که امنیت خود را به عنوان امنیت کل جامعه جا زده بودند. این یک نمونه از هزاران نمونه تاریخی. مثال دیگری بزنم. اگر امروز کارگران در هر کجای جهان تجمع اعتراضی جدی برگزار کنند پلیس آنها را سرکوب می کند. چرا؟ چون نظم اجتماعی حاکم به سود دولت، کارفرمایان و بخش های زیادی از طبقه متوسط به بالاست. اعتراضات کارگری این نظم را به چالش می کشد. البته می دانیم که آنکه سلطه دارد وضع نابرابر را وضع بهینه برای همه معرفی می کند.


اما چرا این سرکوب های خشن را در دموکراسی ها کم می بینیم و اکنون شوک زده شده ایم؟ به این دلیل که دموکراسی های با ثباتی چون آمریکا- به جز هژمونی ای که کلیدی است اما مجال آن اینجا نیست- راهکارهایی چون انتخابات، حق آزادی بیان، تشکیلات مدنی، و در یک کلمه نظام دموکراتیک را طراحی کرده اند تا امکانی برای اعتراض و سیاست ورزی نهادی ایجاد کنند. البته همه این مکانیسم ها در خدمت حل و فصل رقابت و اصطکاک میان طیف های قدرتمند جامعه است. برای مثال دموکرات ها و جمهوری خواه ها فقط دو حزب ساده سیاسی نیستند. آنها نهادهای قدرتمند جامعه آمریکا و ارزشهای آنان را نمایندگی می کنند. نهادهایی مانند کلیسا و جریانات مسیحی، جریانات نژادی، شرکت های بزرگ اقتصادی، کمپانی های نظامی و طبقات اقتصادی اکثر مرفه. و چون میان این نهادها نوعی توازن قوا وجود دارد هیچ گروهی نمی تواند بازی را به هم بزند. در این توازن پلیس توان و مشروعیت سرکوب خشن گروه هایی که بخش این ساخت قدرت هستند را ندارد. برای مثال نمی تواند جریانات مسیحی مخالف حق سقط جنین را سرکوب کند به این دلیل ساده که کلیسا قدرت دارد و بخشی از این معادله بزرگ است.

اما اگر خواسته یا اعتراض جدی بر خلاف تمایلات این نهادهای مسلط ظهور کند تفاوتی میان پلیس آمریکا با روسیه، چین یا ایران نیست. پلیس آمریکا به همان سبک کشورهای دیگر برخورد می کنند و شاید بدتر و خشن تر. چرا؟ چون پلیس آمریکا به دلیل حمایت اکثریت مشروعیتی دارد که پلیس ایران فاقد آن است. به همین دلیل است که در اعتراضات اخیر پلیس وارد می شود و به بدترین شکل سرکوب می کند.

اما برویم سراغ ایران، آنانی که به این اعتراضات و خشونت پلیس اشاره می کنند تا سرکوب های ایران را توجیه کنند ملتفت تفاوت هایی که بین آمریکا و ایران وجود دارد نیستند. تفاوت اول وسعت سرکوب است. در جامعه آمریکا در همان چارچوبی که توضیح داده شد اعتراضات همیشه برقرار است: از اعتراض موافقان و مخالفان سقط جنین، اعتراضات گروه های ال جی بی تی کیو، اعتراضات و اعتصابات اتحادیه کارگری و ده ها نمونه دیگر.همچنین اعتصاب و اشغال فضای عمومی نیز به نسبت امری عادی است. و شمار آنها آنقدر زیاد است که بخش اندکی از آنها به اخبار کلان آمریکا راه پیدا می کنند. بازداشت شدگانی هم اگر باشند حداکثر یک شب می مانند و بعد به کار و زندگی خود باز می گردند. به عبارتی، سرکوب های خشن پلیس در آمریکا استثنا است اما در ایران قاعده. در ایران اجازه اعتراض داده نمی شود تا حالا به بحث سرکوب یا عدم سرکوب برسیم.

تفاوت دوم این است که در آمریکا پلیس دست آهنین اکثریت برای سرکوب آنانی است که علیه وضع موجود شوریده اند. در ایران وضع کاملا برعکس است. این اقلیت است که این دست آهنین را به کار می گیرد. ۷۳ درصد مردم ایران موافق جدایی دین از سیاست هستند و اکثریت مخالف حجاب اجباری هستند. اما پلیس مردم را سرکوب می کند برای تحمیل خواسته ها و ارزش های اقلیت.

آخر اینکه هر نظم اجتماعی که مبتنی بر نابرابری، بی عدالتی و استثمار باشد به ناچار با قوه قهریه و مشت آهنین پلیس حفظ می شود. اگر بخشی از اکثریت (یا اقلیت) مسلط هستید از سرکوب هایی که در آمریکا می شود ذوق زده می شوید چون چنین سرکوبی آرزوست. اگر هم بخشی از حذف شدگان و له شدگان باشید مرعوب می شوید و حالتان به هم می خورد از این همه قدرت، خشونت و مشروعیتی که اکثریت می تواند داشته باشد.

@adagha
⭕️ بیش از ۲۴۰۰ دانشجو در نزدیک به ۵۰ دانشگاه از زمان آغاز اعتراضات دانشجویی در آمریکا توسط پلیس بازداشت شده اند. تصویر پیوست پراکندگی جغرافیایی این اعتراضات است که امروز روزنامه نیویورک تایمز منتشر کرده است.
مشاهداتی درباره اعتراضات دانشجویی در آمریکا

🖊️ عقیل دغاقله

از زمان آغاز اعتراضات دانشجویی به جنگ غزه در آمریکا بیش از ۲۴۰۰ دانشجو بازداشت شده اند و نزدیک به ۵۰ دانشگاه شاهد درگیری دانشجویان و پلیس (در سطوح مختلف) بوده اند. تصاویر خشونت پلیس نیز مستمر در رسانه ها در حال انتشار است. اما فضای واقعی دانشگاه ها چگونه است؟ در این مطلب سعی می کنم بر اساس مشاهداتم در دانشگاه راتگرز و صحبتی که با چند دانشجوی معترض داشته ام گزارشی در اینباره ارائه بدهم.

چه فضایی در دانشگاه حاکم است؟
فضای عمومی دانشگاه (خارج از کمپ های معترضین) سنگین است و تمایل اندکی به گفتگو در اینباره وجود دارد. اکثر دانشجوهایی که از خاورمیانه هستند یا مسلمان به جز در میان دوستان نزدیک خود در اینباره صحبت نمی کنند اما بیرون از آن حلقه های دوستانه آنان ساکت هستند. در میان اساتید جوان این نگرانی وجود دارد که موضع گیری آنها می تواند برای آنان تبعات داشته باشد. این دل نگرانی ها در میان اساتید غیر آمریکایی بیشتر است. در فضایی که به وجود آمده است هرگونه انتقاد از اسرائیل یا جنگ غزه می تواند به عنوان یهودی ستیزی تلقی شود. مصوبه اخیر کنگره که «انتقاد از اسرائیل یهودی ستیزی غیرقانونی است» به این دل نگرانی ها بیشتر دامن می زند. در دانشکده انسان شناسی و در یک دورهمی برای ناهار هنگامی که بحث به اسرائیل کشید یکی از اساتید بلند شد و درب اتاق را بست، علیرغم اینکه بحث تنها تحلیل رخدادها بود.

آیا معترضان آمریکایی هستند یا عرب و مسلمان؟

اکثریت قاطع معترضین- در جاهایی که دیده ام- آمریکایی هستند. اگر هم دانشجوی عرب یا مسلمانی باشد متولد آمریکا است و آمریکایی محسوب می شود، گرچه در جمع معترضین افراد اندکی از آنان حاضر هستند. البته احساسات ضد جنگ و ضد اسرائیلی میان دانشجویان مسلمان بسیار تند و تیز است. نکته دیگر این است که دانشجویان عرب یا مسلمان که خارج از آمریکا متولد شده اند کمتر مشارکت دارند. یک دلیل آن می تواند ترس باشد. دلیل دیگر آن شاید این باشد که پدیده بیداری (woke) که از اصول کلیدی آن حقوق اقلیت ها، آزادی و برابری است بیشتر در میان نسل جوان آمریکا رواج دارد.

آیا اعتراضات می تواند فضای دانشگاه را نمایندگی کند؟

در میان اساتید دانشکده و اساتیدی که میشناسم فضا به شدت به نفع فلسطین و ضد جنگ است. در دپارتمان جامعه شناسی و انسان شناسی استادی را نمی شناسم که به نفع جنگ یا اقدامات اسرائیل در غزه ایستاده باشد. حمایت از فلسطینیان مطلق است. اگر گفتگوی یک به یک باشد موضع گیری ها خیلی تند بر علیه اسرائیل است. همین فضا نیز در میان دانشجویان ارشد و دکتری وجود دارد. البته فضای گروه جامعه شناسی به شدت انتقادی و رادیکال است و شاید نتوان آن را به دانشکده های دیگر تعمیم داد. اما بر این اساس مشاهداتی که داشته ام و آماری که در ادامه می آید می توانم بگویم که اعتراضات دانشجویی روح کلی دانشگاه یا نگاه اکثریت را نمایندگی می کند. اگر ترس و نگرانی نبود قطعا چند برابر این جمعیت به معترضان می پیوستند.

خواسته معترضان چیست؟

جنبش دانشجویی اخیر، علیرغم آنکه رسانه های بزرگ سعی می کنند آنها را هرج و مرج طلب، اسلام گرا یا یهودی ستیز معرفی کنند خواسته های روشنی دارند. نمایندگان دانشجوها در همه دانشگاه ها در حال رایزنی برای برآورده شدن این خواسته ها هستند. در دانشگاه راتگرز برای مثال دانشجویان ۱۰ مطالبه مشخص را مطرح کردند که بخشی از آنها احداث یک مرکز فرهنگی، ایجاد امکان برای ۱۰ دانشجوی فلسطینی بازمانده از درس است که بتوانند در دانشگاه راتگرز تحصیل کنند و عدم سرمایه گذاری در کمپانی هایی است که با اسرائیل رابطه دارند. دانشگاه با ۸ مطالبه موافقت کرده است و در مورد عدم سرمایه گذاری قرار شده است مذاکرات با نمایندگان دانشجویان ادامه یابد. در برخی دانشگاه ها این مذاکرات به بن بست رسید و کار به خشونت و سرکوب رسید. داشتن مطالبات واضح، ممکن و قابل سنجش از ویژگی های این جنبش است که می توان از آن درس گرفت.

چه گروه هایی عامل درگیری ها هستند؟ جریانات حامی فلسطین یا اسرائیل؟


ادامه مطلب را می توانید در لینک زیر بخوانید:

https://telegra.ph/جنبش-دانشجویی-آمریکا-05-04
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
⭕️ این ویدیو بخشی از برنامه خبری شبکه ایران اینترنشنال درباره اعتراضات آمریکا است. همین ویدیو کافی است که اعتبار این رسانه و جریانی از اپوزوسیون که آن را نمایندگی می کند را زیر سئوال ببرد و پایانی بر آن باشد.

اما می شود از آن درس نیز گرفت چرا که مقامات جمهوری اسلامی می توانند خودشان را در آن ببینند.

باید از تک تک آنها خواست که این ویدیو را ببینند و از خود بپرسند که چقدر انحطاط اخلاقی می خواهد که رسانه ای اعتراضات دانشجویی را اینگونه ارزیابی کند؟ چقدر این گزارش حال شما را بد کرد؟ چقدر عصبانی کرد؟

عین همین کار را رسانه های شما با مردم می کنند. این همان شیوه ای است که شما اعتراضات مردم ایران را نمایش می دهید. این بهترین آینه ای است که می توانید خود را در آن ببینید و قضاوت کنید.

البته که درس نمی گیرید. برای اثبات این حرف هم همین بس که مدیر این شبکه روزی معاون وزارت ارشاد بود. به غرب رفت و درسی نگرفت و با «کولباری از تجربه» این آلترناتیو مبتذل صدا و سیما را برای اپوزوسیون ساخت.

@adagha
آیا رفتار انتخاباتی مردم تغییر کرده است؟

🖊️ عقیل دغاقله

انتخابات ها حتی در نظام های اقتدارگرا می توانند دریچه ای باشند به شناخت جامعه. و از قضا چون در این گونه نظام ها امکان محدودی برای پژوهش های میدانی وجود دارد این دریچه مهمتر نیز می شود. به همین دلیل پیشبینی انتخابات ابزار مفیدی می شود که باید آن را غنیمت دانست.

هنگامی که نتیجه را پیش بینی می کنیم، فرضیات زیادی (خودآگاه یا ناخودآگاه) را درباره جامعه مبنا قرار می دهیم. و هنگامی که نتیجه انتخابات می آید همه آن فرضیات محک می خورند.

جامعه ایران، همین اسفند ماه گذشته، مشارکتی حدود ۴۲ درصدی در انتخابات داشت. آیا این روند سرد و نزولی در تیرماه تغییر می کند؟ به چه میزان و در چه جهتی تغییر می کند؟ آیا مردم باز همان تاکتیک ۷۶ و ۹۶ را دنبال می کنند تا نامزدی زاویه دار که از فیلتر شورای نگهبان رد شده است را نماینده خود کنند و موجی انتخاباتی شکل دهند؟ یا این بار از کنار انتخابات مرورا کراما میگذرند و با عدم شکل دادن به چنین موجی الگوی جدیدی از رفتار انتخاباتی خود شکل می دهند؟

اگر رفتار انتخاباتی مردم تغییر نکرده باشد، پاسخ کم و بیش روشن است. اما به نظرم در این انتخابات هنوز زود است که چنین قضاوتی بکنیم. و شاید بهتر باشد بپرسیم: آیا نسل جوانی که در حین اعتراضات مهسا به خیابان آمد پا به میدان انتخابات می گذارد؟ یادمان باشد که هم سن و سال های نسل زد بودند که موتور محرکه انتخاباتی چون ۷۶ و حتی ۹۶ بودند. یا آنکه بپرسیم که زخم های عمیقی که اتفاقات دو سال گذشته بر جامعه وارد ساخته است ممکن است رفتار انتخاباتی را تغییر داده باشد؟ آیا بخش قابل توجهی از مردم به کلی از این نوع انتخابات ها بریده اند؟ یا هنوز اینگونه انتخابات ها می توانند ساز و کاری برای داد و ستد بین حکومتی ناکارآمد و اقتدارگرا، از یک سو، و مردمی به ستوه آمده، از سوی دیگر، را فراهم آورند؟ آیا نخبگان مرکز(اصلاح طلبان) که از ۷۶ تا امروز نقش موثری در بسیج سازی و به حرکت انداختن طبقه متوسط داشته اند، هنوز از نفوذ موثری برخوردار هستند و در لحظه اینچنینی می توانند ایفای نقش جدی کنند؟ یا آنها نیز آنهژمونی گذشته که در چنین انتخاباتی نمود و بروز پیدا می کرد را از دست داده اند؟

پاسخ به این سوالات تنها در میزان مشارکت نهفته نیست که می توان حدس زد میزان آن نسبت به دو سه انتخابات پیشین بالاتر خواهد بود. بیش از میزان مشارکت، پاسخ به سوالات فوق را باید در نوع مشارکت مردم جستجو کرد. محتمل است که فضای انتخاباتی بخش هایی از نخبگان طبقه متوسط و اطرافیان آنها که به خاتمی/موسوی/روحانی رای داده اند را نیز اینبار به سمت صندوق رهنمون سازد تا به پزشکیان رای دهند. اما بخش های قابل توجهی از جامعه نیز ممکن است همزمان غیاب را بر حضور ترجیح دهند و همین کانتراست حضور و غیاب معنای دیگر گونه ای به انتخابات بدهد و نتیجه را متاثر سازد.

برای پیش بینی تغییر یا عدم تغییر رفتار انتخاباتی می توان به حضور و غیاب طبقه متوسط در مرکز (و چه بخش هایی از آن)، حضور و غیاب پیرامون، نحوه مشارکت و جهت گیری طبقات فقیر و پایین جامعه، رویکرد نسل زد، رویکرد اقشار مذهبی جامعه پس از تحولات دو ساله اخیر و متغیرهای مشابه دیگر اندیشید. و البته اینها تنها برخی از عوامل مهم و کلیدی هستند که پاسخ آنها در طی فرایند انتخابات، و آنگونه که این کتاب گشوده می شود و ورق می خورد، مشخص خواهد شد. البته اکنون می توان با حدس و گمان هایی به آنها اندیشید، اما هر پاسخی و اندیشه ای در اینباره - با توجه به رخدادهای دو سال گذشته (و در بستر اتفاقاتی که در طی دو دهه اخیر رخ داده اند)- نیازمند صبر و مداقه بیشتر هستند.

یادمان باشد که ما عادت داریم که بر مبنای الگوهای گذشته آینده را قضاوت کنیم. شباهت های اکنون را با رخدادهای گذشته می سنجیم و نتیجه گیری می کنیم. اما اگر به گذشته برگردیم هیچ کدام از این رخدادها در زمان خود در مسیر خطی پیش نرفتند.

مقصود آنکه در مقام کنشگر سیاسی (هوادار یا تحریم گر) و یا فعال ستادی ایرادی ندارد که از پایان انتخابات به سبک دلخواه خود بگوییم. اما در مقام تحلیلگر بهتر است صبر کنیم و قبل از پیش بینی قطعی فرضیه های خود درباره تحولات جامعه ایران در دوران پسا مهسا را مرور کنیم. نتایج انتخابات آزمونی بر آن فرضیه ها خواهند بود، چه تایید شوند، چه رد شوند، چه تغییر کنند. و البته هنوز پالس های جدی از جامعه (به جز تحرک جدی جریان اصلاح طلب) درباره جهت و مسیر این انتخابات نداریم. بعد از آنکه کمپین های انتخاباتی شکل گرفت (که آن نیز اکنون غایب است) و بعد از یک یا دو مناظره انتخاباتی و چک کردن فضای عمومی جامعه می توان بهتر درباره وجود این پالس ها و تغییر یا عدم تغییر رفتار انتخاباتی جامعه نوشت.

@adagha
2024/06/11 12:36:20
Back to Top
HTML Embed Code: